لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من اینجام

از وقتی که تو راه برگشت به خونه بودم به این فکر افتادم که سورپرایزش کنم!!!

دیشب خونه مامانم اینا خوابیدم با خواهرا و زن داداشا! خیلییییییییییییی خوش گذشت و همه چیز خوب بود، صبح خواهر بزرگه رفت سرکار و خواهر کوچیکه رفت خونشون به همسر صبحانه بده و منم از اونجایی که بعد از قرررررررررن ها یه ترجمه به دستم رسیده باید میومدم تا شروع کنم چون صفحاتش زیاد و روزاش کمه!

رسیدم خونه و قیمه و قرمه ای که گذاشته بودم فریزر درآوردم و رفتم یه دوش گرفتم!

اومدم نشستم پای ترجمه که علی زنگ زد... منتظر تماسش بودم... 

بعد از سلام و احوال پرسی چه میکنی!... هیچی ... کی هست کی نیست... خواهرا رفتن ... پس فقط تویی و زن داداشا!... آره... شب میمونی؟.... شب که نه تو ناهار برو خونه مامانت شام بیا خونه مامانم!... باشه... بعد از چند جمله دیگه خداحافظی!

خوب تا اینجای کار بد نبود اما اگه بره خونه مامانش ناهار بخوره پس من این ناهارو چه کنم؟!.... هی فکر کردم هی فکر کردم... تا اینکه یادم افتاد باید فلش میاوردم برای خواهر کوچیکه تا سریال the night of رو بریزم تو سیستم مامان اینا!

زنگیدم به علی... سلام علی نمیخواد بری خونه مامانت ناهار بخوری بیا خونه مامان من از اینجام بریم خونه.... چی شد نظرت عوض شد؟... دیگه حوصله ام داره سر میره بریم خونه مون دیگه، فقط قبل از اومدن برو خونه فلش تو بیار اینجا این سریال رو بریزم سیستم مامان اینا.... (از تنبلی) ولش کن حالا... نه علی اگه نیاری که خواهرکوچیکه منو میکشه حتما بریا!... میدونستم زنگ میزنی میگی بیا... پس میری بیاری؟... باشه... علی یادت نره... گفتم باشه دیگه... آخه نمیخوام دست خالی بیای... باشه میرم... باشه کاری نداری خدافظ!!!!:)))))


الاناست که پیداش بشه ... ندید از ری اکشنش خندم میگیره!!!... فقط اگه از تنبلی نیادخونه دنبال فلش مستقیم بره خونه مامانم اینا که دیگه ته خنده ست!!!:)))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.