لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...
لحظه های زندگی من

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

حس وحشتناک مرگ!

نمیدونم چطوری توضیح بدم!

حس خیلی خیلی خیلی ترسناکیه....اینکه یه دفه از خواب بپری و حس کنی داری میمیری و تا حد مرگ بترسی! دیشب برای بار دوم بود که اتفاق افتاد

بار اول حدود یه ماه پیش بود شایدم بیشتر، یه دفه پاشدم نشستم و حس کردم یه چیز خیلی بزرگتر از گلوم داره به زور از گلوم پایین میره حس خفگی نداشتم اما یه حس وحشتناکی باعث شد با ترس خیلی زیادی علی رو بیدار کنم- نمیدونم چرا علی سکته نمیکنه از اینجور بیدار کردنای من- گفت چی شده گفتم نمیدونم خیلی میترسم گفت بخواب چیزی نیست... دراز کشیدم قلبم تو دهنم بود و اصلا به هیچ عنوان متوجه نبودم ناخونامو فرو کردم تو پوست دست علی... صبح گفت خدا لعنتت کنه جای ناخونات میسوزه!!!!

اما دیشب اون حس فرو دادن یه چیز خیلی بزرگ نبود... بیدار شدم دیدم نشستم رو تخت! یه دفه ترسیدم و مثل دفه قبل علی رو بیدار کردم این بار نمیگفتم علی میگفتم بسم الله الرحمن الرحیم خیلی سریع و تند و با ترس خیلی زیاد...یادمه لا حول ولا قوت الا بالله هم میگفتم حس میکردم دارم میمیرم و هیچ کاری از دست هیشکی برنمیاد ... علی مثل بار اول خونسرد! گفت پاشو برو آب بخور اما من اصلا قدرت نداشتم دستشو گذاشتم رو قلبم ... گفت چقدر تند تند میزنه و خودش پاشد برام آب آورد... گفت این بار چه خوابی دیدم گفتم خواب ندیدم بیدار شدم دیدم نشستم رو تخت!

نمیدونم این حسا چیه و از کجا میاد اما اصلا دلم نمیخواد تکرار شه... اگه قراره بمیرم ترجیح میدم نادونسته بمیرم تا اینجوری زجرکش شم

نظرات 2 + ارسال نظر
Fereshteh سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:59

￿سلامـ.بختک نباشه؟؟

نه بختک رو می شناسم... اما این حس و نمی شناسم.سلام

مهتاب سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 11:25

چقدر وحشتناک :-/ موقع آب قــرآن بخون

خیلی وحشتناکه امیدوارم هیشکی تجربه ش نکنه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.