ساعت یک گذشته بود که مهمونمون رسیدن. یه خانوم و آقای بی بی فیس که حس میکنم از جفتشون بزرگترم!
ناهار و که خوردیم، بعد از کمی استراحت رفتیم حرم و جمکران... الانم که نشستم کنار خانوم مهمان، هرچند جفتمون سرمون تو گوشیه!!!
تو این دو روز که وقت داشتم کلی رو خودم کار کردم که میزبان خوبی باشم دارم تلاشم و میکنم اما از قدیم گفتن یه دست صدا نداره!
البته مهمونای حوصله سر بری نیستن میشه باهاشون خوش گذروند البته با دور کمتر
الان به فکرم رسید بهش آلبوم عکسای عروسیمونو نشون بدم اما از یه طرفم میگم اگه بخواد خودش میگه!!!