لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من ومهمون نوازی!!!

خودم بهتر از هر کسی میدونم که آدم مهمون نوازی نیستم ... بهتر بگم حوصله آدمای جدیدو ندارم!!! برای همینه که وقتی علی میگه رفیقم و خانومش پنج شنبه میان اینجا اصلا خوشحال نمیشم... نمیدونم چطور آدمایی هستند و فکر اینکه باید حداقل یکی دو روز در خدمت شون باشم و سعی کنم میزبان خوبی باشم عصبیم میکنه! در مورد ایوانم چون مجرد بود و بیشتر با علی بود تقریبا کاری به کار من نداشتن مشکلی نداشتم... اما از طرفی هم میدونم اینجوری بودن اصلا خوب نیست که هیچ خیلیم بده!!!


موضوع اینه که من مجردم که بودم تو نخ مهمون اومدن نبودم هر وقت مهمون داشتیم من تو اتاق بودم نه اینکه آدم گوشه گیری باشم ولی ترجیح میدادم با کسی گرم نگیرم و تا مجبور نمیشدم حرکتی از خودم نشون نمیدادم! اما اینجا همه چی فرق میکنه اینجا دیگه نمیتونم همه چی رو بندازم گردن بزرگترا و برم تو لاک خودم!!! باید باشم و سعی کنم انقدر خوب باشم که مشکلی پیش نیاد و بعدا عذاب وجدان نیاد سراغم!

اینم بگم که مجبور شدم به خاطر این مهمونای عزیز کار آخر ترجمه مو کنسل کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.