لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

هستم

تنهام!

علی از مدرسه اومد رفت دنبال ماشین و من دستمو گذاشتم زیر چونه ام دارم سعی میکنم حرفی از مغزم بکشم بیرون....

بالاخره ترجمه لعنتی رو تحویل دادم... چقدر اذیتم کرد از همکارم خواسته بودم پنج صفحه آخر کارو کمکم کنه البته با هماهنگی مسئولمون ...از نظر فکری کم شدن تعداد صفحات تو روحیه ام خیلی تاثیر داشت ولی مجبور شدم سه ساعت وقت بزارم و ویرایش کنم سبک نگارشی با من فرق داشت، خلاصه که پدرم دراومد تا تموم شد

الانم یه کار دیگه دستمه که تا چهارشنبه وقت داره

راستی امروز روز معلم بود...روز علی!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.