لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

لحظه های زندگی من

به دنیای من خوش اومدید...

من و ترجمه هام و کارهای نکرده

همین الان کار ترجمه تموم کردم و فرستادم! خیلی خسته شدم بحث سنگینی بود و متن سختی داشت!!! تازه تنبلی ام کرده بودم و مجبور شدم بیشتر از نصفشو بذارم واسه روز آخر یعنی امروز!

 بگذریم

فردا عقد خواهر زاده علیه!!! و من باید برم آرایشگاه ولی فکرشم اعصابمو بهم میریزه! شاید از خستگی شایدم چون وقتم کمه هر چی که هست امیدوارم وقت کنم به همه کارام برسم!

این روزا پر از عروسیه! مثلا امروز عروسی برادر همسر خواهر کوچیکه ست!

عروسی یکی از فامیلای دورمونم هست ... هم بازی های دوران کودکی! چقدر از دست این پسر تو عروسی داداشم خندیدیم یادش بخیر اون موقع هنوز بچه بودیم!!!


برای همه آرزوی خوشبختی میکنم چه اونایی که با رضایت بله گفتن چه اونایی که بدون رضایت بله گفتن!!!

پاشم برم ظرفارو بشورم زندگیم مثل بازار شامه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.