بالاخره کارام تموم شد...ساعت یک از فروشگاه برگشتیم...من که ناهار درست نکرده بودم خودمونو انداختیم پایین خونه مادر شوهر!!!
بنده خدا ناهارشم کم بود...کلی ام خجالت کشیدم
تازه اومده بودم بالا خریدارو جابجا کنم علی اومد بالا گفت مامان اینا دارن میرن خونه وجیهه (خواهرش) اگه میری آماده شو...
آخه پسر وجیهه 4 سالشه یه باتری این اسباب بازیا هست کوچولوها...بزور فشار داده رفته تو دماغش گیر کرده نتونستن دربیارنش بردنش اتاق عمل...بچه اینقدر شیطون...واقعا بیش فعاله این بچه یعنی اگه حواست نباشه از دیوار بالا میره...هیچی دیگه ظهر مرخصش کردن مام رفتیم خونه شون عیادتش...
تا اومدیم خونه مشغول جابه جایی خریدا شدم و الان اومدم که ترجمه موسسه رو شروع کنم...
تا بعد...