عجله دارم باید برم...امروز بعد از مدتها داریم میریم برای خونه خرید کنیم...
ساعت یازده و نیم با علی قرار دارم(آخه الان علی ضمن خدمته)
دیشب با علی سر کار ترجمه ش بحثم شد...مثل روز برام روشن بود که بالاخره این کش دادنه کار دستم میده...
من تا زور بالاسرم نباشه کار انجام بده نیستم...هیچی دیگه قاطی کردم (الکی!!) گفتم من اگه تا فردا شب کارتو تحویلت ندم دختر بابام نیستم!!!!
گفت:"حالا اینهمه عجله لازم نیست، تا شنبه هم شد عیب نداره!!!!"
هرچند دیشب از موضعم کوتاه نمیومدم اما الان خوشحالم چون اولا تازه از خواب بیدار شدم...ثانیا از موسسه برام کار فرستادن
اوه اوه دیر شد...من برم