علی اومد اما چون نمیتونه از پله بالا بره موند خونه پدرش! هفته پیش همین روز بود که مرخص شد و باید یک شنبه بره پیش دکترش. خداکنه به خوبی این روزام بگذره که واقعا دیگه خسته شدم. نمیدونم اونایی که مریضای بدحال و همیشگی دارن چی میکشن. این دو هفته منو به اندازه دو سال پیر کرده. بازم خداروشکر موقتیه و میشه به آینده امیدوار بود.
امیدوارم روزایی برسه که از دورهای دور به این روزا نگاه کنیم و بگیم خداروشکر که گذشت....